سفارش تبلیغ
صبا ویژن























انقلاب فرانسه

ناپلئون بناپارت در سال 1804 امپراطور فرانسه شد. او تصمیم داشت کل جهان را تصرف کند به همین دلیل سلسله جنگ هایی را در اروپا شروع کرد که به آن ها جنگ های ناپلئونی می گویند.این جنگ ها چیزی حدود 9 سال به طول انجامید.
ناپلئون سرداری بزرگ و سیاست‌مداری آگاه بود. اگرچه جاه طلبی او، وی را به جنگ و پیکار کشانید اما هرگز نمی‌توان او را یک جهانگیر مانند چنگیزخان و تیمور به حساب آورد. خیال وی اتحاد اروپا تحت عنوان یک کشور بود.


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/22ساعت 10:47 عصر توسط نظرات ( ) |

تفنگهای سرپر جخماقی 
سلاح اصلی پیاده نظام دردوران جنگهای ناپلئون که از 1803 تا 1815 اروپا را در برگرفته بود، تفنگ سرپر چخماقی بود. در این تفنگ برای منفجر کردن باروت از چخماق استفاده می شد؛ به همین دلیل، در مقایسه با سلاحهای آتشین قبلی، از ایمنی بیشتری برخوردار بود. 
تاجگذاری ناپلئون
دولت با کفایت 
ناپلئون، کاملا بر اهمیت یک دستگاه اجرائی مناسب و دولت محلی کارآمد واقف بود. وی، فرانسه را سه گروه استان (departments)، ناحیه (arrondissements) و شهر (communes) تقسیم بندی کرد. ماموران دولتی بر اساس لیاقتشان ترقی پیدا می کردند، نه بوسیله موقعیت های اجتماعی و رابطه شان. محدودیت های تجاری گذشته از میان برداشته شد، بانک فرانسه تاسیس گردید و اقتصاد تثبیت شد. 

آموزش و پرورش کلیسا 
ناپلئون اولین سیستم آموزش و پرورش را ایجاد کرد؛ کلیسا و شهرداریها، مدارس ابتدائی را اداره می کردند و دولت نیز مسئول اداره دبیرستانها و دانشگاه سلطنتی بود. در سال 1802، ناپلئون کلیسای کاتولیک روم را به رسمیت شناخت. این باعث ایجاد روابط صمیمانه با کلیسا شد، در صورتیکه در دوران انقلاب شدیدا مورد حمله قرار گرفته بود. 

نظام نامه ناپلئون 
مهمترین و معروفترین عمل ناپلئون، نظام نامه با قوانین کشوری بود که به روشنی و سادگی اصول حقوقی نظام را تعیین می کرد که تضمین کننده آرمانها و اصول انقلاب از قبیل آزادیهای شخصی و تساوی حقوقی بود. نظام نامه با قوانین کشوری پایه و اساس تمام سیستمهای حقوقی در سراسر دنیا شد. 

اختناق شدید 
حکومت سخت گیر ناپلئون با کفایت تر از حکومت قبلی فرانسه بود، اما در بسیاری از موارد حکومت ناپلئون، پلیسی بود. روزنامه ها به شدت سانسور شده و آنچه را که دولت می خواست مردم بدانند در روزنامه ها می نوشتند و کسانی که مخالف حکومت بودند، به زندان می افتادند و بسیاری به قتل می رسیدند. جاسوس های زیادی وجود داشتند و مردم ترغیب می شدند که دوستان و همسایگانی که مخالف دولت بودند، را معرفی کنند. 

نبرد ترافالگار 
امپراتور فرانسه، ناپلئون (1821- 1769م) تصمیم گرفت که به انگلستان حمله کند، اما نیروی دریایی انگلستان بر دریاها مسلط بود. در 12 اکتبر 1805، نیروی دریایی انگلستان به فرماندهی هوراشیو نلسون (1805- 1758)، طی نبرد «ترافالگار» واقع در نزدیکی ساحل اسپانیا، ناوگان اسپانیا و فرانسه را منهدم کرد. در این جنگ، نلسون کشته شد، اما نیروهای انگلیسی، 20 کشتی دشمن را غرق کردند، بدون اینکه حتی یک کشتی انگلیسی آسیب ببیند 

واترلو 
در سال 1815، ناپلئون، از تبعیدگاه خود در جزیره الب، فرار می کند و به قصد تسخیر مجدد قدرت، به فرانسه باز می گردد. در 18 ژوئن، ارتش پروس و انگلستان، به ترتیب، به فرماندهی بلوخر و دوک ولینگتون در واترلو، واقع در بلژیک، با نیروهای فرانسوی روبرو می شوند. بعد از جنگ شدید که در حدود چهل و شش هزار نفر کشته می شوند، ناپلئون برای آخرین بار شکست می خورد. .وی که برای دومین بار مجبور به ترک قدرت شده بود، به جزیره سنت هلن در اقیانوس اطلس تبعید می شود. 

دوک ولینگتون 
آرتور ولسلی (1852- 1769) اولین دوک خاندان ولینگتون بود ویکی از سیاستمداران و نظامیان معروف انگلستان به حساب می آمد و به دوک یا شاهزاده آهنی شهرت داشت. او فرماندهی سپاهی را در منطقه پنی سولار اسپانیا به عهده داشت و با کمک فلید مارشال بلوشر توانست نیروهای فرانسوی را در نبرد واترلو شکست دهد، اما او گفت: « این خطرناکترین موقعیتی بود که تا کنون در آن بودم»

حقایق ثبت شده 
بسیاری از کارشناسان معتقدند که ناپلئون به طور اتفاقی و غیر عمد مسموم شده است. آزمایشهای انجام شده بر روی رنگ کاغذ دیواری اطاق او در سنت هلن نشان می دهد که کاغذ دیواری حاوی مرگ موش بوده و در هوای مرطوب این ماده سمی خطرناک وارد هوا شده و او را مسموم کرده است. او، قبل از مرگ در پنجم مه سال 1821، برای بیماری معده و کبد تحت مداوا قرار گرفته و این دو علامتهای مسمومیت ناشی از مرگ موش هستند. 

 
چرا ناپلئون در جنگ واترلو شکست خورد؟
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از ایندپندنت، «فیل میسون» در اثر جدید خود «بواسیر ناپلئون؛ و دیگر وقایع کوچکی که تاریخ را عوض کردند»، بیان می‌کند بیماری بواسیر، علت شکست ناپلئون بناپارت، امپراتور فرانسه در آخرین و مهمترین نبرد او در قرن 19 بوده است!
میسون معتقد است ناپلئون بناپارت، قبل از هر نبردی بر اسب خود سوار می‌شد و نقشه نبرد را مرور می‌کرد، اما پزشکان ناپلئون، دو روز قبل از «نبرد واترلو» که 16 تا 19 ژوئن 1815 بین نیروهای فرانسه و ارتش پروسی، روسی و انگلستان اتفاق افتاد، دارویی را که برای تسکین این بیماری استفاده می‌شد، گم کردند. ناپلئون نیز به علت تشدید بیماری قادر نبود بر اسب خود سوار شود و به همین دلیل نتوانست نقشه جنگ را به درستی طراحی کند. در نتیجه، ارتش فرانسه شکست خورد و امپراتور فرانسه نیز دیگر نتوانست خود را بازیابد! 
میسون با اشاره به این واقعه و چند صد واقعه ریز و درشت دیگر، مدعی شده است مسیر تاریخ، گاه به یک واقعه کوچک وابسته است؛ به گونه‌ای که مسیر تاریخ را عوض کرده‌اند. 
نبرد واترلو، آخرین جنگ معروف ناپلئون با پروس، روس و انگلستان بود. این جنگ در نزدیکی روستایی به همین نام در بلژیک روی داد. ناپلئون در این جنگ شکست خورد. پس از این شکست، ناپلئون به پاریس بازگشت، سرانجام و به ناچار تسلیم و به «سنت هلن» تبعید شد و در آنجا نیز درگذشت.

اشتباهات ناپلئون
بنا به گفته مورخین، بزرگ‌ترین اشتباهات ناپلئون یکی تسخیر اسپانیا (یار دیرین و متفق ناپلئون که در جنگها وی را یاری می‌نمود) و یکی لشکرکشی به روسیه بود که موجبات ضعف وی و کشته شدن بسیاری از ارتش وی و نیز نارضایتی فرانسویان را فراهم آورد
 
 
وصیتنامه ناپلئون
«من عیسوی هستم و دارای مذهب کاتولیکی رومی می‌باشم و با همین مذهب که بیش از پنجاه سال قبل از این متولد شده‌ام می‌میرم تمایل من این است که خاکستر من در ساحل رودخانه ی سن و در بین ملت فرانسه که آنقدر دوست داشته‌ام ، استراحت نماید . 
من همیشه از داشتن زن عزیزم ماری لوئیز سرافراز بوده‌ام و تا آخرین لحظه? حیات با بهترین احساسات صمیمانه یادبود اورا حفظ خواهم کرد . از همسرم خواهش می‌کنم که پسر مرا حراست نماید و از خطراتی که در زمان طفولیت اورا تهدید می‌نماید حفظ کند . به پدرم توصیه می‌کنم همواره بخاطر داشته باشد که او یک شاهزاده? فرانسوی است و هرگز آلت دست کسانی که فرانسه را تحقیر می‌نمایند نشود و پسرم هرگز نباید به هیچ عذر و بهانه و دستاویز با فرانسه بجنگد ویا آن را از پای در آورد ، او باید شعار مرا همیشه قبول کند که : موجودیت ما فدای فرانسه باد.»


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/22ساعت 10:45 عصر توسط نظرات ( ) |

napoleon bonaparte

تقویم زندگی ناپلئون

1792

فرانسه به اتریش و پروس اعلان جنگ می کند و «جنگهای انقلاب» شروع می شود. یک سال بعد ناپلئون بناپارت بیست و چهارساله به ژنرالی ارتقاء می یابد. 
1795
ناپلئون، مسئول دفاع از پاریس در برابر شورشیانی است که می خواهند حکومت انقلابی را سرنگون کنند. او فرمانده نظامی پاریس می باشد. 
1796
ناپلئون به سرپرستی سپاهی برای جنگیدن با اتریشی هادر ایتالیا فرستاده می شود. او سربازان روحیه باخته را سازماندهی می کند و با پیروزی وارد شهر میلان می شود. فرانسه بر شمال کشور ایتالیا تسلط می یابد. 
1797
در یک جنگ هوشمندانه، ناپلئون با سپاهی اندک و تجهیزاتی کم به نیروهای اتریشی حمله می کند و آنها را شکست می دهد و به اتریش فشار می آورد که سرزمین بیشتری در منطقه رود راین در اختیار فرانسه بگذارد و فرانسه اجازه می یابد که بر بلژیک تسلط داشته باشد. 
1798 
ناپ در یکم اوت، آدمیرال انگلیسی بنام هوراشیو نلسون ناوگان جنگی فرانسه را در نبرد نیل نابود می کند. 
1799 
ناپلئون به فرانسه برگشته و قدرت را در دست می گیرد و خود را به عنوان اولین کنسول منصوب می کند. 
1800 
ناپلئون به ایتالیا حمله کرده و اتریشی ها را زا آنجا بیرون می راند. و سال بعد با آنها صلح می کند. 
1802 
ناپلئون خود را بعنوان کنسول اول کشور منصوب می کند. جنگ بین انگلستان و فرانسه پایان می یابد و برای مدت ده سال در صلح زندگی می کنند. ناپلئون تمام قدرت خود را برای سازماندهی و ترمیم کردن خرابی های گذشته دوران انقلاب معطوف می دارد. 
1803
جنگهای ناپلئونی آغاز می شود. ناپلئون خود را برای حمله به انگلستان آماده می کند؛ و حدود 2000 کشتی را در سواحل اطراف بولون جمع می کند. 
دوم دسامبر 1804 
از پاپ دعوت می شود که برای مراسم تاجگذاری امپراتور بناپارت در کلیسای بزرگ نوتردام شرکت کند، اما در آخرین لحظات ناپلئون تاج را از دست پاپ می گیرد و خود شخصا تاجگذاری می کند. 
1805
ناپلئون خود را پادشاه ایتالیا می کند. اتریش و پروس و انگلستان متفقا علیه فرانسه متحد می شوند. انگلستان در دریا نیروهای فرانسوی و اسپانیایی را در نبرد ترافالگار شکست می دهد، اما ناپلئون، اتریش و پروس را در دوم دسامبر در نبرد استرلیتز شکست می دهد. 
1808
ناپلئون به اسپانیا حمله کرده و سعی می کند که برادر خود ژوزف را به عنوان پادشاه آنجا منصوب کند. اما اسپانیائی ها شورش می کنند. انگلستان ، پرتغال، اسپانیا و اتریش علیه فرانسه در جنگ پنی سولا با یکدیگر متحد می شوند. 
1809
ناپلئون، اتریش را شکست می دهد و با آنها صلح برقرار می کند، اما انگلیسی ها در اسپانیا باقی می مانند و ناپلئون نه می تواند آنها را از آنجا بیرون کند ونه می تواند اسپانیائی ها را شکست دهد. 
1812
ناپلئون با سپاه بزرگی، در حدود 000/500 نفر به روسیه حمله می کند وتمام راههائی که به مسکو ختم می شود را تسخیر می کند، اما زمستان او را مجبور به بازگشت می کند و در اثر گرسنگی، سرما و نبرد سربازان او کشته می شوند و تنها سی هزار نفر بر می گردند. 
1813
پروس، روسیه، ایتالیا، اتریش و سوئد علیه فرانسه با یکدیگر متحد می شوند. ناپلئون در نبرد لایپزیک، شانزدهم تا نوزدهم اکتبر، کاملا شکست می خورد. 
1814
ناپلئون قدرت را از دست می دهد و به جزیره الب مدیترانه تبعید می شود. 
1815
ناپلئون از تبعید فرار کرده و به فرانسه بر می گردد و سپاهی تشکیل می دهد. او در هجدهم ژوئن در نبرد واترلو شکست می خورد؛ یعنی تقریبا صد روز بعد از آمدن به فرانسه دوباره قدرت را واگذار می کند و به جزیره کوچکی در جنوب اقیانوس اطللس بنام سنت هلن تبعید می شود. 
پنجم مه 1821 
ناپلئون در جزیره سنت هلن می میرد. 

مرگ ناپلئون
ناپلئون بناپارت (1769- 1821) مردی بود کوتاه قد با آرزوهای بزرگ. او یک ژنرال معروف و با هوش و همینطور یک سیاستمدار و حاکم قدرتمند در فرانسه بود. از سال 1804م هنگامی که او خود تاجگذاری کرد، یک دیکتاتور تمام عیار بود. 


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/22ساعت 10:36 عصر توسط نظرات ( ) |

 

فرانسه حالا با شرایط جدیدی روبه رو شده بود و آن این بود که اتریش و روسیه هم با بریتانیا در برابرش متحد شده بودند. در این موقع که حکومت فرانسه در بحران بود، ناپلئون به پاریس برگشت. او طی یک کودتا در سال 1799 اولین کنسول شد (در ابتدا نام امپراتور بر خودش نگذاشت). در 1812 کنسول مادام العمر شد و دو سال بعد امپراتور شد. تحت سرپرستی او دولت مرکزیت پیدا کرد، او بانک فرانسه را ایجاد کرد و کلیسای کاتولیک رم به عنوان مذهب رسمی دوباره برقرار شد و قانون را با چیزی به نام "دستورالعمل ناپلئون" اصلاح کرد.

ناپلئون
در 1800 ناپلئون اتریشی ها را در "مارنگو" شکست داد. او سپس برای یک صلح فراگیر در اروپا وارد مذاکره شد که قدرت فرانسه در اروپا را تثبیت کرد. در 1803 بریتانیا جنگ با فرانسه را از سر گرفت که بعداً اتریش و روسیه نیز به او پیوستند. بریتانیا در سال 1805 در منطقه ای در فرانسه به نام Trafalgar شکستی دریایی به فرانسه وارد کرد به طوری که ناپلئون نقشه هایش را برای تهاجم به انگلیس رها کرد و به نیروهای روسی- اتریشی رو کرد و در همان سال آنها را در منطقه ای به نام آشترلیتز Austerlitz شکست داد. او مناطق تازه ای را تصرف کرد که شامل ضمیمه کردن سرزمین هایی از روسیه بود که به او در ظاهر کنترل اروپا را داد. امپراتوری مقدس رم از بین رفت و از دل آن هلند و "وستفالیا" به وجود آمدند و در مدت پنج سال بستگان ناپلئون و وفاداران به او به عنوان رهبر در هلند، وستفالیا، ایتالیا، ناپل، اسپانیا و سوئد منصوب شدند. 
در سال 1810 ناپلئون که ازدواج بدون بچه ای با ژوزفین داشت، این ازدواج را باطل کرد و به امید داشتن جانشین، با دختر امپراتور اتریش ازدواج کرد. نتیجه یک پسر به نام ناپلئون بود که یک سال بعد متولد شد.
"جنگ شبه جزیره" در سال 1808 شروع شد. شکست های سنگین در مدت پنج سال منابع نظامی فرانسه را تحلیل برد. تهاجم ناپلئون به روسیه در سال 1812 نتیجه اش عقب نشینی فجیع فرانسه بود. جزر و مدها شروع شد و طرفداری متحدان از یکدیگر به سقوط پاریس منجر شد. ناپلئون به جزیره مدیترانه ای البا Elba تبعید شد. در مارس 1815 از این جزیره فرار کرد و به پایتخت فرانسه تاخت. اما نبرد "واترلو" به سلطنت مجدد کوتاه او خاتمه داد. انگلستان او را در جزیره ای دوردست در اقیانوس آتلانتیک به نام "سنت هلن" زندانی کرد. جایی که در پنج می 1821 در آن درگذشت.
ناپلئون [Napoleon]. هنری بیل (1)، معروف به استاندال (2) (1783-1842)، نویسنده فرانسوی دو رساله درباره ناپلئون برجای نهاده است که یکی در 1817-1818 و دیگری در 1836-1837 نوشته شده است. رساله اول که به قول خود استاندال در پاسخ به کتاب مادام دو استال (3) به نام ملاحظاتی درباره وقایع مهم انقلاب فرانسه (4) (ژوئیه 1817) نوشته شده است، طرح‌گونه‌ای است که در آن استاندال، در عین قدرشناسی از امپراتور، می‌کوشد تا بی‌طرفی و بی‌غرضی خود را نشان دهد. به عکس، رساله دوم حاکی از رشد اسطوره ناپلئونی در روح استاندال است: «من با نوشتن نخستین جمله زندگی ناپلئون نوعی تأثر مذهبی در خود احساس می‌کنم.» این رساله دوم در 1876، تحت عنوان زندگی ناپلئون(5) در مؤسسه نشر کلمان و لوی (6) انتشار یافت. هردو رساله، یعنی رساله 1817-1818 و رساله 1836-1837، به طور کامل در مجموعه کلیات آثار (7) استاندال (به سرپرستی هـ.شامپیون )، در 1929،‌با عنوان کلی ناپلئون منتشر شد. جلد اول تحت عنوان زندگی ناپلئون شامل رساله 1817-1818 است، و جلد دوم، تحت عنوان خاطراتی درباره ناپلئون (9)، مشتمل بر رساله 1836-1837. همچنین می‌توان به طبع همین دو رساله، ویراسته هانری مارتینو (10) (1930)، در دوجلد، با عنوان ناپلئون اشاره کرد. رساله اول، که مخصوصاً به علت اوضاع و احوال سیاسی ناتمام مانده است، تقریباً به تمامی از منابع انگلیسی گرفته شده است. استاندال وقایع عمده زندگی ناپلئون را تا زمان بازگشت او از جزیره الب (11) گزارش می‌کند. در کتاب صفحات اندکی می‌توان یافت که به راستی اصیل باشد؛ استاندال بر مطالب برگرفته از منابع تنها چند حکایت از خود می‌افزاید. رساله دوم با روحی کاملاً متفاوت پرورده شده است: استاندال با احساسات شورانگیزی به توصیف ناپلئون بازمی‌گردد، شاید به سبب آنکه در او بخشی از گذشته خود را می‌بیند. مقدمه خاطراتی درباره ناپلئن با لحنی پرشور که تا اندازه‌ای نزد استاندال شگفت‌آور است، نوشته شده است. طرح او به هنگام شروع کار بسیار بلندپروازانه است؛ می‌خواهد دست به کار تحقیقاتی دقیق و عمیق بزند. ولی بعد هدف او محدودتر می‌شود، به این معنی که تنها به تعقیب گام به گام شرح زندگی ناپلئون در یادنامه سنت هلن اکتفا می‌کند، و «گزارش معقولی» از وقایع به سبکی ساده مانند گزارش خاطره‌نویسان قرن هفدهم به دست می‌دهد. منابع اصلی او گذشته از خود ناپلئون، عبارتند از ژومینی (12)، نویسنده سوییسی شرح زندگانی ناپلئون و تیر (13). استاندال در این رساله نیز، همچنان که در رساله اول، ولی با ستایش بیشتر خاطرات شخصی خود را بر مأخوذات خود از منابع می‌افزاید، مانند فصل مربوط به میلان در 1796 و تصویرهایی که از سرداران ناپلئون به دست می‌دهد. ولی سرانجام، استاندال نمی‌تواند چنانکه باید ازعهده کار برآید و ناگزیر گزارش خود را در 1797 متوقف می‌کند. از این‌رو، از کار او چند طرح نیم‌پرداخته، که ناتوانی استاندال در یکدست کردن و منظم کردن خصلت ناپیوستگی آنها را تشدید کرده، بر جای مانده است. با این همه، این اثر استاندال، چنان که هست، دلچسب است، زیرا تحول اندیشه او را درباره ناپلئون به خوبی نشان می‌دهد. او در اقتباسی که از منابع می‌کند روشی اصیل به کار می‌برد: با استفاده از حکایت برای تجسم بخشیدن به تمامی یک فضای تاریخی می‌تواند روانشناسی همگانیی را که شخص ناپلئون و نظام سیاسی او در فرانسه و ایتالیا به وجود آورده است توصیف کند. ملاقات میان ناپلئون و استاندال در این صفحات وجه کاملی از رمانتیسم فرانسه را بازمی‌نماید.

جوزفین و ناپلئون


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/22ساعت 9:11 عصر توسط نظرات ( ) |

عصر وحشت یا دوره ترور، دوره ای است که بخشی از انقلاب کبیر فرانسه به شمار می رود .در پاییز سال 1792 از نظم و قانون خبری نبود.هر یک از دارو دسته های مستقل انقلابی برای خودشان دادگاه تشکیل می دادند، مردم را محاکمه و سپس سلاخی میکردند. این کشتارها  و خونریزی ها «قانونی» به «ترور» یا «عصر وحشت» شهرت یافتند.
پس از پیروزی انقلاب و برپایی رژیم جدید، مبارزه برای کسب قدرت بین گروه‌های رقیب ادامه یافت . مهم‌ترین این گروه‌ها ژیروندن ها و ژاکوبن‌ها بودند . ژاکوبن‌ها، گروهی تندروی انقلابی به رهبری ماکسیمیلیان روبسپیر ، قدرت را به دست می گیرند . این دوره 10 ماه به درازا می انجامد . ژاکوبن‌ها، ژیروندن‌ها را ازمجلس کنوانسیون بیرون کردند و دو کمیته " نجات ملی " و " امنیت عمومی " را برگزیدند . این دو بزودی به قدرت مخوفی بدل شد و مجلس را بازیچه دست خود کرد تا از آن راه، قوانین ظالمانه را تصویب کند . کنوانسیون 1793 قانون مهمی به نام " قانون مظنونات " را به تصویب رساند که طبق آن هر کس مورد سوء ظن قرار می گرفت تحت تعقیب واقع می شد .
در دوره وحشت ، 22 تن از ژیروندن‌های انقلابی در دادگاه‌های انقلاب محاکمه و اعدام شدند و بسیاری از دیگر انقلابیون نیز، یکی پس از دیگری به تیغه گیوتین سپرده شدند که از جمله آنها دانتون ، رهبر انقلابی و قهرمان دفاع از حقوق طبقات پایین بود . قربانیان کمیته نجات ملی را در حدود چهل هزار نفر برآورد کرده اند .

ماکسیمیلیان روبیسیر

روبسپیر از نامی‌ترین مردان انقلاب و رهبر ژاکوبن‌ها، مظهر و هدایت کننده ترور شده بود . یکی از سیاستمداران که به طرز عجیبی از تیغ گیوتین جان به در برده بود پیشنهاد کرد روی سنگ قبر روبسپیر این جمله را حک کنند : " ای عابر ! بر مرگ من گریه مکن، زیرا اگر من زنده بودم تو مرده بودی " .


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/22ساعت 8:58 عصر توسط نظرات ( ) |

اگرچه نقشه فرار لوئی و ماری آنتوانت با شکست مواجه شد، اما آن ها خیال می کردند که هنوز شکست نخورده اند. آن ها فکر کردند که اگر برادر زاده ی ماری - که به تازگی امپراتور  اتریش شده بود- به فرانسه حمله کند، نظامیان اتریشی می توانند آن ها را نجات بدهند .

این نقشه یک اشکال کوچک داشت. اتریشی ها پیام تهدید آمیزی برای مردم فرانسه ارسال کردند،  که کمی خشن  بود.

وقتی اهالی پاریس این نامه را خواندند، بسیار خشمگین شدند و تصمیم گرفتند اراف و خاندان سلطنتی را از بین ببرند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/2/22ساعت 2:54 عصر توسط نظرات ( ) |

شاه و ملکه ی زندانی متوجه شدند که لازم است برای نجات جان شان فرار کنند. در نتیجه، لویی نقشه ای طرح کرد.

ملکه و شاه تصمیم به فرار می گیرند :

روز دوشنبه 20 ژوئن خانواده ی سلطنتی تمام مدت به رفتار های عادی خود تظاهر می کردند.حتی در ساعت 4 بعد از ظهر ،ملکه مثل هر روز فرزندانش را برای گردش به پارک عمومی شهر برد. او در ساعت 9 شب طبق معمل به رختخواب رفت. اما در ساعت10 از جا بر خاست، تا نقشه اش را اجرا کند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت 10:37 عصر توسط نظرات ( ) |

ماه مه 1789

 حال و روز فرانسه خراب است. در واقع، کشور کاملاً ورشکسته است. در نتیجه، شاه لویی شانزدهم روحانیون، اشراف و عوام ( یعنی اقشار سه گانه) را به گردهمایی دعوت کرده تا برای مشکلات راه حلی بیابند. اما قشر سوم، یعنی مردم عادی، خواهان در دست گرفتن قدرت هستند و بخشی از قشر اول، یعنی روحانیون نیز به آن ها پیوسته اند.

18 ژوئن 1789

حالا مردم عادی خود را « مجلس ملی» می نامند. شاه که بسیار از این بابت ناراضی است، دستور داده که جلوی ورود آن ها را به تالار اجتماعات بگیرند. اما مجلس ملی به آن تالار احتیاج ندارد. آن ها در عوض جلسات خود را در یک زمین تنیس سر پوشیده برگزار می کنند. آن ها می گویند: «ما آن قدر این جا می مانیم تا تغییرات مورد نظرمان انجام شود.» آن ها کم کم دارند از کوره در می روند.

14 ژوئیه ی 1789

امروز زاد روز من است؛ یعنی روزی که من، یعنی انقلاب فرانسه متولد شدم. دروان بارداری مادرم، یعنی کشور فرانسه، حدود یک هزار سال طول کشید. ولی عاقبت امروز به دنیا آمدم. در ابتدای این روز، اهالی پاریس برای به دست آوردن اسلحه به سمت هتل "وزنوالید" به راه افتادند سربازان ارتش شاه به فرماندهی "بارون دو بنزول"رو در روی جمعیت ایستادند.بنزول فرمان حمله داد.سرباز ها نیز نه تنها از دستور او سر پیچی کردند بلکه به مردم ملحق شدند

 همگی به سوی زندان سلطنتی، یعنی همان زندان باستیل حرکت کردند تا اسلحه و مهمات بیشتری به دست بیاورند. نگهبانان باستیل سعی کردند از زندان دفاع کنند. حدود صد نفر از مردم در اثر تیر اندازی نگهبانان کشته شدند، اما جماعت در نهایت موفق شدند در زندان را بشکنند، وارد آن جا شوند و زندانیان را آزاد کنند... یعنی هر هفت نفر آن ها را. به این ترتیب بود که انقلاب فرانسه متولد شد.

اوت 1789

مردم پاریس خوشحال هستند که این برای خودش تازگی دارد. پادشاه با اصلاحات موافقت کرده، که این هم تازگی دارد. اما در بقیه ی خاک فرانسه مردم خوش حال نیستند ،چون نه شغل دارند و نه غذا.این یکی دیگر هیچ تازگی ندارد.

اکتبر 1789

در پنجم اکتبر ،حدود ساعت نه ،انبوه زنان کارگر و خشمگین پاریسی از بخش‌های فقیرنشین جلوی شهرداری گرد آمده و تقاضای نان کردند. آن‌ها به داخل ساختمان هجوم آورده و نگهبانان را خلع سلاح کردند و به جمع آوری اسلحه پرداختند. وقتی به آن‌ها گفته شد کمون نمی تواند به آن‌ها کمک کند، عازم ورسای شدند، در حالی که تعدادی از مردان به نشانه همدردی با آنان همراه شده بودند.جمعیت در حدود ساعت 5:30 به ورسای و تالار مجلس رسیدند. آنان شاه و اعضای خانواده سلطنتی را مجبور کردند ، به پاریس بیاید. شاه با پشتیبانی گارد ملی، به کاخ تویلری در مرکز پاریس آمد. جایی که یک قرن کسی در آن ساکن نبود.

یکی از محافظان شاه سعی کرد جلوی آن ها را بگیرد، ولی مردم او را به ضرب سر نیزه کشتند. سپس جسدش را به محوطه ی کاخ کشاندند و در ان جا مردمی که یک کلاه مخروطی به سر داشت، سر نگهبان را با تیر از از بدن جدا کرد. ان گاه سر بریده را به نوک نیزه ای زد، آن را مثل پرچم بالا گرفت وهمراه با آن، پیشاپیش مردم به پاریس بازگشت

14 ژوئیه ی 1790

تولد یک سالگی ام مبارک! اهالی پاریس اولین زاد روزم را جشن گرفته اند. شاه و ملکه را هم به جشن تولدم دعوت کرده اند ومردم برایشان هورا می کشند. مثل این که قرار است من انقلاب آرام و صلح آمیزی باشم...


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت 10:26 عصر توسط نظرات ( ) |

 در سال 1789 رعایای فرانسوی مثل همیشه داشتند از گرسنگی می مردند. در این سال، اختلاف یک انگلیسی به نام آرتور یانگ از فرانسه بازدید کرد و مشاهداتش او را بسیار منقلب کرد: «بسیاری از مردان و زنان روستایی نه کفش به پادارند و نه حتی جوراب. بچه ها گرسنه و لاغر هستند. لباسهایشان بسیار ژنده است و بعضی اصلاً لباس ندارند و برهنه هستند. دختر بچه ای را دیدم که تنها اسباب بازی او، یک تکه چوب خشک بود. با مشاهده ی این صحنه قلبم به درد آمد.»

  ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت 7:44 عصر توسط نظرات ( ) |

 

لویی شانزدهم(1793-1754):این لویی نوه ی لویی قبلی بود. در واقع، این همان لویی است که سرش از بدن جدا شد.راستش، لویی هرگز دلش نمی خواست شاه باشد. او کمرو، خجالتی، بی عرضه و دست و پاچلفتی بود.
لویی شانزدهم با ماری آنتوانت که یک شاهزاده یاتریشی بود ازدواج کرد. میزان مالیات بر درآمد، بدون افزایش درصد مالیات، سالانه دو میلیون لیور افزایش می یابد. و به گفته دو توکویل، یک بررسی آماری تطبیقی نشان میدهد که پیشرفت فرانسه در هیچ دهه ای به اندازه دو دهه آخر رژیم بوربون‌ها که مصادف با حکومت لویی شانزدهم می‌شود نبود.در دوران لویی شانزدهم اصلاحات اقتصادی ای برای نجات اقتصاد رو به زوال فرانسه آغاز شد و با وزارت افرادی چون نکر این برنامه رو به پیشرفت بود؛ ولی دخالت اشراف و فساد و عقب ماندگی سیستم اداری فرانسه کم کم باعث اختلالاتی در برنامه‌ها شد . لویی برای ادامه اصلاحات, با اکراه، مجلس عمومی طبقاتی که مجلسی دارای نمایندگانی از سه طبقه اشراف، روحانیان و شهرنشینان بود را فراخواند؛ اگرچه در این کار تاخیر داشت، چراکه با این فراخوان، لویی به کم شدن قدرتش اعتراف کرده بود . مدتی بعد نمایندگان طبقه شهرنشین خود را مجمع ملی خواندند و خواستار تغییر یکسری قوانین، مانند معافیت مالیات اشراف و روحانیان شدند. لویی ابتدا قبول نمیکرد ولی پس از مدتی، با نطقهای آتشین چپگراها و مدتی بعد با فتح باستیل، موافقت خود را با انقلاب کبیر فرانسه اعلام کرد . گفته می‌شود روزی که شاه با انقلاب مردم موافقت کرد و پرچم سه رنگ انقلاب را - که امروزه این سه رنگ، پرچم فرانسه را تشکیل میدهند - بر تاج گذاشت؛ جمعیت مردم که شاهد این عمل بودند، فریاد زدند : »شاه ما، پدر ما! «
با بازگشت بوربون‌ها به سلطنت فرانسه و به قدرت‌رسیدن لوئی هجدهم، جسد لویی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت به کلیسای سلطنتی سن‌دنُی منتقل و پس از طی مراسم تشریفاتی، در آن‌جا دفن شد.

لویی شانزدهم و ماری آنتونت
ماری آنتوانِت (1793- 1755):وقتی ماری آنتوانت به دنیا آمد، یک فالگیر طالع زندگی او را گفت. او گفت که زندگی این دختر فاجعه بار خواهد بود. به همین دلیل، جشن تولد ماری ِ نوزاد بر هم خورد. ظاهراً این فالگیر می دانست که دارد چه می گوید.

ماری آنتوانت بزرگ شد و با لویی شانزدهم ازدواج کرد که اشتباه بزرگی بود. او اتریشی بود، ولی با این حال وقتی سرش از بدن جدا شد و داخل سبد افتاد، به مشهورترین قربانی انقلاب فرانسه مبدل شد. رعایا از ماری متنفر بودند. او از همه ی کارهای ناشایستِ اشرافِ حاکم بر فرانسه حمایت می کرد.


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت 7:22 عصر توسط نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak