سفارش تبلیغ
صبا ویژن























انقلاب فرانسه

شاه و ملکه ی زندانی متوجه شدند که لازم است برای نجات جان شان فرار کنند. در نتیجه، لویی نقشه ای طرح کرد.

ملکه و شاه تصمیم به فرار می گیرند :

روز دوشنبه 20 ژوئن خانواده ی سلطنتی تمام مدت به رفتار های عادی خود تظاهر می کردند.حتی در ساعت 4 بعد از ظهر ،ملکه مثل هر روز فرزندانش را برای گردش به پارک عمومی شهر برد. او در ساعت 9 شب طبق معمل به رختخواب رفت. اما در ساعت10 از جا بر خاست، تا نقشه اش را اجرا کند.

 ((مجسمه)

او نخست به ولیعهد ، یعنی پرنس لویی لباس دخترانه پوشاند تا ظاهش را تغییر بدهد . سپس خانواده ی سلطنتی مخفیانه به بخش متروک کاخ توالیه رفتند، و از آن جا شاهزادگان را به خارج از پاریس منتقل کردند.کنت اکسل فرسن که لباس یک درشکه چی را پوشیده بود و در آن جا انتظارشان را می کشید ، در را برایشان باز کرد.

پس از حرکت شاهزاده ها ملکه به محل اقامتش باز گشت ، یک لباس خاکتری ساده بر تن کرد و چهره ی شناخته شده ی خود را با رو بنده ای پوشانید. در هنگام خروج از اخ ، یکی از پاسداران انقلاب را دید که در کنار دروازه نگهبانی می داد. به محض آن که نگهبان پشتش را به ملکه کرد ، او به سوی محل ملاقات با راهنمایش دوید. در بین راه گم شد و ناچار مسیر را از رهگذران پاریسی سوال کرد و عاقبت ملکه را به کالسکه اش رساند.

در همین حال در کاخ با بر سر گذاشتن یک کلاه گیس بزرگ و یک کلاه گرد ساده تغییر قیافه داد وسوار بر کالسکه ی دیگری شد.

وقتی که شاه وملکه به محدوده ی شهر پاریس رسیدند ، ساعت 2 بامداد بود و بخت نیز همراهشان بود چون نگهبان ها جشن گرفته بودند و متوجه فراریان نشدند.آن ها هنگام سحر کاملا از پاریس دور شده بودند.

اما مردم آن ها را آن ها را در شهرک"سن منئو" شناسایی کردند و پاسداران محلی به تعقیب پرداختند. شاه و ملکه ی فراری به شهرک وارن رسیدند، اما راه مهمانخانه ای که قرار بود در آن ااسب ها را تعویض کنند، گم کردند.آن وقت دیگر حدود نیمه شب بود. شاه لویی از کالسکه پیاده شد و در نزدیک ترین خانه را زد . صاحب خانه در جواب فریاد زد :« گمشو!» ملکه هم تلاش کرد اما پاسخی بسیار گستاخانه تر دریافت کرد.

آن ها سپس ناچار به میدان شهرک بازگشتند، و در آن جا با ماسکت های پاسداان روبه رو شدند. بقالی به نام آقای سّس ، که فرمادهی پاسداان را بر عهده داشت ، از آن ها گذرنامه در خواست کرد ، ولی متوجه نش که برگه ها جعلی هستند. اگر به سبب عمل ابلهانه ی ماری آنتوانت نبود ، شاه و ملکه موفق به فرار می شدند . او قرار بود نقش یک مستخدم ساده را ایفا کند. اما در حالی که آقای سس مشغول وارسی گذرنامه ها بود ، او بر سرش فریاد زد :«بجنب دیگه!» همه می دانند هیچ خدمتکاری با اینلحن صحبت نمی کند. در نتیجه ، آقای سس آن ها را بازداشت کرد.

شاه و ملکه سه شنبه شب را در خانه ی آقای سس سپری کردند ، و شاهزاده ها هم در کنار فرزندان خانواده ی سس خابیدند.

فرمانده سس پرسید:«آیا شما شاه فرانسه هستید؟»

لویی هم در پاسخ به دروغ گفت :«مععلومه که نیستم!»

آقای سس قاطعانه گفت :«من دوستی دارم که در کاخ ورسای کار می کند. او را خبر می کنیم تا به این جا بیاید و شما را شناسایی کند.»

و وقتی دوست او از راه رسید ، بی دنگ در برابر شاه تعظیم کرد.آن گاه لویی اقرار کرد:«بله ،درست است. من شاه فرانسه هستم.»

آن روز عصر خانواده ی سلطنتی را به پاریس اعزام کردند. شنیده شد که لوئی با لب و لوچه ی آویزان گفت: «فرانسه دیگر پادشاه ندارد.»

کاملا صحیح است. خاندان سلطنتی با این کار به کشورشان خیانت کردند و لویی دیگر لیاقت حکومت را نداشت.پایان کار او نزدیک است.


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت 10:37 عصر توسط نظرات ( ) |


Design By : Pichak