سفارش تبلیغ
صبا ویژن























انقلاب فرانسه

اگرچه نقشه فرار لوئی و ماری آنتوانت با شکست مواجه شد، اما آن ها خیال می کردند که هنوز شکست نخورده اند. آن ها فکر کردند که اگر برادر زاده ی ماری - که به تازگی امپراتور  اتریش شده بود- به فرانسه حمله کند، نظامیان اتریشی می توانند آن ها را نجات بدهند .

این نقشه یک اشکال کوچک داشت. اتریشی ها پیام تهدید آمیزی برای مردم فرانسه ارسال کردند،  که کمی خشن  بود.

وقتی اهالی پاریس این نامه را خواندند، بسیار خشمگین شدند و تصمیم گرفتند اراف و خاندان سلطنتی را از بین ببرند.

اشراف و ثروتمندان پاریس دم دروازه ی کاخ محل اقامت لویی و ماری جمع شدند. که سی نفر از آنها به قصد دفاع از شاه و ملکه در آن جا گرد آمدند. بعضی ها با شمشیر و بعضی ها با بیل مسلح شده بودند. بعضی ها هم فقط سیخ و انبرِ شومینه در دست داشتند. آن ها همگی آماده بودند تا در دفاع از خانواده ی سلطنتی از جان خود بگذرند. لویی خود را به مردم تسلیم کرد.

به دنبال این واقعه، موجی از کشتار بی رحمانه آغاز شد:

شاه لویی و ملکه آنتوانت توسط انقلابیون به زندان افتادند.

شاه و ملکه در زندان به سر می برند. اما هنوز امیدشان را از دست نداده بودند، چون فکر می کردند که شاید به دست ارتش مهاجم اتریش آزاد شوند. ولی طبیعتاً وقتی حمام خون به راه افتاد، سرنوشت آنها نیز با خون رقم خورد.

1- روز 3 سپتامبر 1792 جنگ به ضرر فرانسوی ها پیش می رفت و در آستانه ی شکست قرار داشتند. آنها وقتی دیدند از پس کشتن اتریشی ها بر نمی آیند، تصمیم گرفتند فرانسوی هایی  را که مورد اعتمادشان نبودند، بکشند.

خون اشراف و ثروتمندان درصدر فهرست قرار داشت.

یکی از دوستان ملکه به سرنوشت فجیعی دچار شد.

حالی که سرش روی سیخ تاب می خورد، بدنش را در خیابانهای شهر می گرداندند. قلبش را هم از سینه بیرون آورده بودند، به نوک شمشیری زده بودند و در هوا تکان می دادند.

2- لویی شانزدهم در روز 20 ژانویه ی  1793 اعدام  شد. مرگش هولناک بود. او را روی گیوتین خواباندند و جلاد- که سانسون نام داشت - طناب را کشید.

تیغه ی گیوتین فرود آمد.

شاه جیغ کشید. گردن او به قدری چاق بود که تیغه نتوانست با اولین ضربه آن را قطع کند. اما ضربه دوم سرش را جدا کرد.

یک پاسدار جوان انقلاب که 18 سال بیشتر نداشت، سر شاه را بلند کرد و به جمعیت نشان داد. آن ها فریاد کشیدند: «جاوید باد انقلاب!» بعد، به سمت جسد هجوم بردند، تا دستمال های خود را به رسم یادگاری به خون شاه آغشته کنند.

3- در اکتبر 1793 برای ماری آنتوانت یک محاکمه ی فرمایشی برگزار کردند که بیشتر به شوخی شباهت داشت. همه از قبل می دانستند که قرار است او به اعدام محکوم شود. ملکه بسیار شجاعانه با مرگ روبه رو شد.

* او همچنان که داشت از پله های سکوی اعدام بالا می رفت، پای جلاد را لگد کرد و مردک از درد فریادی بلندی سر داد. در نتیجه، آخرین کلمات مشهوری که ماری به آنتوانت بر زبان آورد، به این شرح بود: خیلی عذر می خواهم آقا! پایتان را عمداً لگد نکردم.

* جلاد کلاه پارچه ای ماری آنتوانت را از سرش برداشت و همه دیدند که او تقریباً کچل است. جمعیت مسخره اش کردند و به سر بدون موی او خندیدند.

* تیغه فرود آمد و سر ماری آنتوانت از بدن جدا شد. یکی از انقلابیون سر بریده او را بلند کرد و به جمعیت نشان داد. آن ها هم فریاد شادی سردادند.


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/22ساعت 2:54 عصر توسط نظرات ( ) |


Design By : Pichak